عاشورائیان کاشمر هیئت فداییان حضرت علی
ماه لیلا
علت لبخند ارباب آمده
رود نه از راه دریا آمده
آسمان نه عرش اعلا آمده
من نوشتم ماه امشب سر زده
تو بگو خورشید فردا آمده
طاق کسری بر خودش لرزید و گفت
باز پیغمبر به دنیا آمده
«چون که صد آمد نود هم پیش ماست»
پس بگو امشب مسیحا آمده
خواب او را هم نمی بیند کسی
بسکه او مانند رؤیا آمده
آی مجنون کوری چشم حسود
کف بزن فرزند لیلا آمده
حُسن دلخواه بنی هاشم رسید
دومین ماه بنی هاشم رسید
آن که از نامش دوا برداشته
نسخه ی خود را به جا برداشته
من یقین دارم که خاک کربلا
از مزار او شفا برداشته
نه فقط حُسنش حجاز و کوفه را
سرزمین شام را برداشته
تیر مژگانش خطا هرگز نکرد
چون کمانش را خدا برداشته
در رگ او خون مولا می دود
از عموی خود وفا برداشته
کمتر از یک لشکر آید در مصاف
دشمن او را هوا برداشته
در دل لشکر زده در کربلا
کوفه را بانگ عزا برداشته
ای علمدارِ علمدار حسین
نیست مدح تو بجز کار حسین
ای ماه بنی هاشم
بنی هاشم خورشید لقــــــــا عباس
ای نور دل حیدر، شمـــــــــع شهدا عباس
ای از تو دلِ اطفــــال، روشن به امید آب
ای ساقی غــــــم پرور، میزان وفا عباس
ای تشنــــــــــۀ آب آور، ای کشته نام آور
ای صف شکن لشکر، سردار صفا عباس
لب تشنه شدی در آب، لب دوخته برگشتی
جان را بلــب آوردی، با عین رضا عباس
ای مــــــــــیر علمداران، سقای وفاداران
در جمع فداکاران، بودی بسزا عبــــــاس
تو درس وفــــــا دادی، با دست جدا دادی
بی دست شدی رهـرو، در راه خدا عباس
با اینهمه درد و غـــم، ما رو به تو آوردیم
دست همه محزون گیر، از بهر خدا
حضرت عباس(ع)
عشاق چون به درگه معشوق رو کنند
با آب دیدگان ، تن خود شستشو کنند
قربان عاشقی که شهیدان کوی عشق
در روز حشر رتبۀ او آرزو کنند
عباسِ نامدار که شاهان روزگار
از خاک کوی او طلب آبرو کنند
سقای آب بود و لب تشنه جان سپرد
می خواست آب کوثرش اندر گلو کنند
بی دست ماند و داد خدا دست خود به او
آنانکه منکرند بگو روبرو کنند
گردست او نه دست خدائی است پس چرا
از شاه تا گدا همه رو سوی به او کنند
درگاه او چو قبله ی ارباب حاجت است
باب الحوائجش همه جا گفتگو کنند
یا ابلفضل
حضرت عباس(ع)
بس که دست دلبرم مشکل گشایی می کند
خلق می گویند این سقا خدایی می کند
گر چه از فرط گنه بیگانه گشتم با دلش
اوست دائم با دل من آشنایی می کند
تا بگیرد دست هر کس ناتوان است در جهان
دست هایش از بدن میل جدایی می کند
هر که سوگندش دهد بر مادرش ام البنین
با نگاهی روزی اش را کربلایی می کند
قبله ی اصحاب ممتاز حسین ابروی اوست
بر قلوب عاشقان فرمانروایی می کند
هر که خواهد حاجتی مردانه از باب حسین
این اباالفضل است بر او خوش عطایی می کند
بی نیاز از هر دو عالم می شود بر حق قسم
هر که بر درگاه این آقا گدایی می کند
آن چنان جا در دل زهرای اطهر کرده است
فاطمه در ماتمش صاحب عزایی می کند
چشم او با تیر لب وا کرد و گفت از غصه اش
قطره قطره خون او قصه سرایی می کند
چشم من شرمنده ی لب های خشک اصغر است
مادرش همراه لالایی دعایی می کند
دست دادم، چشم دادم، تا رسانم آب را
لیک این مشک است با من بی وفایی می کند
علمدار عشق
اشعار مدح حضرت عباس علیه السلام
***
تا آبشار زلف تو را شب نوشته اند
ما را اسير خال روي لب نوشته اند
در اعتکاف گيسوي تو سالهاي سال
مشغول ذکر و سجده و يا رب نو�%B نمي رسد
رم�3E
در مسجد الحرام خم ابروان تو
مثل فرشتگان مقرب نوشته اند
در محضر نگاه الهی تو مرا
در خیل نوکران مهذَب نوشته اند
شبهاي جمعه که دل من مست کربلاست
از اشتياق وصل لبالب نوشته اند
با يک نگاه مادرت اينجا رسيده ايم
با اين دلي که فاطمه مذهب نوشته اند
از هر چه بگذرم سخن دوست خوشتر است
ما را فداي دلبر زينب نوشته اند
من را که بی قرار حرم می کنی بس است
اصلاً مرا غبار حرم می کنی بس است
شرط نزول کوثر رحمت دعاي توست
اصلاً تمام خلقت عالم براي توست
بالاتري ز درک تمام جهانيان
وقتي که انتهاي جهان ابتداي توست
حتي نداشت روح الامين اذن پر زدن
آنجا که از ازل اثر رد پاي توست
بي حب تو کسي به سعادت نمي رسد
رمز نجات اهل زمانه ولاي توست
آسوده خاطران هياهوي محشريم
وقتي رضاي حضرت حق در رضاي توست
فردوس ماست تا به ابد روضة الحسين
تنها بهشت اهل ولا ، کربلاي توست
در آستانة تو کسي نا اميد نيست
صحن امير علقمه دار الشفاي توست
از ابتداي صبح ازل فضل مي کني
ما را گداي دست اباالفضل مي کني
وقتي که هست دوش نبي آسمان تو
يعني تو از پيمبري و او از آن تو
فرزند خويش را به فداي تو کرده است
بسته ست جان حضرت خاتم به جان تو
معلوم کرد نزد همه حرمت تو را
با بوسه هاي دم به دمش بر دهان تو
فرمود هفت مرتبه تکبير عشق را
تا بشنود ترنم عشق از زبان تو
آواي «من أحب حسينا» وزيده است
هر روز پنج مرتبه از آستان تو
ما از در حسينيه جايي نمي رويم
هستيم تا هميشه فقط در امان تو
هر شب نشسته فطرس اشکم به راه عشق
آنجا که صبح مي گذرد کاروان تو
اين اشکها براي دلم توشه مي شود
اذن طواف مرقد شش گوشه مي شود
حال و هواي قلب من امشب کبوتريست
وقتي که کار صحن و سراي تو دلبريست
شبهاي جمعه عکس حرم زنده مي شود
تصوير رقص پرچم و گنبد چه محشريست
ما را اسير عشق تو کرده، تفضلت
با اين حساب کار شما ذره پروريست
با تربت تو کام دلم را گشوده اند
آقا ارادتم به شما ارث مادريست
در ماتم تو محفل اشک است چشم ما
اصلا بناي هيات ما روضه محوريست
ما سالهاست در غم تو گريه ميکنيم
هم ناله با محرم تو گريه ميکنيم
زن بدکاره
ـ در بعضی از کتب معتبره اصحاب ذکر شده است که در مدینه زنی بدکاره بود که به اعمال زشت معروف بود. او همسایهای داشت که همیشه بر تعزیهداری حضرت امام حسین(علیهالسلام) مواظبت مینمود. روزی به عادت همیشه مشغول تعزیه، و دیگی بر بالای آتش گذارده بود که طعامی برای عزاداران مهیا کند، آن زن فاسق احتیاج به آتش پیدا نمود، به خانه همسایه آمد تا آتش بردارد.
نزدیک آن دیگ آمد، متوجه شد آتش آن خاموش شده لذا آتش آن را با فوت روشن نمود به سبب تأثیرات آتش و دود چند قطره آب از دیدگانش بیرون آمد. آتش را برداشت و به خانه خود رفت.
ایام تابستان بود و آن زن عادت به خواب قیلوله داشت. چون به خواب رفت دید که قیامت بر پا شده، مأموران جهنم او را گرفتند و به غل و زنجیر آتشین بستند و فرمودند: خداوند متعال بر تو غضب نموده و به ما دستور داده که تو را به جهنم بریم.
آن زن فریاد میکرد و استغاثه مینمود و کسی به فریاد او نمیرسید، ملائکه عذاب او را میکشیدند تا آنکه به کنار جهنم رسیدند، چون خواستند او را در جهنم بیندازند شخصی نورانی بر ایشان فریاد زد که دست از وی بردارید.
ملائکه عذاب از او دور شدند، و در کمال ادب و ملایمت عرض کردند: یابن رسول الله، این زن فاسق است و عمر خود را صرف کار بد و معصیت خدا نموده! فرمود: بلی اما در این روز بر جماعت عزادار وارد شد و آتش به جهت ایشان افروخت، و به این سبب از حرارت آتش دست او آزرده شد، و اشک از دیدگانش بیرون آمد.
چون ملائکه این سخن را شنیدند او را برگردانیدند و گفتند:
«کرامة لک یابن الشافع و الساقی»
و به حرمت آن بزرگوار از او گذشتند و او را به ساقی کوثر و فرزندش حسین سبط رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) بخشیدند.
چون آن زن از خواب بیدار شد به تعجیل خود را به عزاخانه رسانید و خواب خود را برای ایشان نقل نمود،و در آن مجلس شورشی از نو پیدا شد و چنان گریه و زاری و افغان نمودند که چشم روزگار ندیده بود،و آن زن به برکت عزاداری سیدالشهداء(علیهالسلام) توبه کرد و بقیه عمر خود را صرف عزاداری آن جناب نمود
از علی پسر دعبل خزاعی (شاعر معروف اهل بیت نقل شده) که گفت: (با اینکه از شیعیان علی بن موسی الرضاعلیه السلام) بود، و آن حضرت را بسیار دوست میداشت) در وقت مردن رنگش تغییر یافت، زبانش بند آمد و صورتش سیاه شد، (از ترس ملامت دشمنان آن را مخفی داشتم، و در پنهانی او را غسل داده و دفن نمودم، و از این جریان بسیار محزون بودم.)
نزدیک بود از مذهبش برگردم، تا اینکه بعد از سه روز او را در خواب دیدم با روی نورانی، که جامه سفید نیکویی در بر، و کلاهی سفید بر سر داشت.
گفتم: پدر جان، خداوند با تو چگونه رفتار کرد؟
گفت: فرزندم، آنچه مشاهده کردی از سیاهی صورت و بند آمدن زبان به جهت شرب خمر در دنیا بود، در همان حال بودم تا اینکه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با لباس و کلاهی سفید تشریف آوردند،و به من خطاب کردند: تویی دعبل؟ (که برای شهیدان اهل بیت من مرثیه میگفتی، و دوستان ما را در مصیبت ایشان میگریاندی)؟
عرض کردم: بله یا رسول الله.
فرمود: از آن مراثی که در حق ایشان گفتهای چیزی بخوان، (پس قبر من وسیع شد و صندلی گذاردند، و حضرت پیامبر(صلی الله علیه و آله) بر آن نشستند، و ملائکه بسیار در خدمت آن جناب بودند) من خواندم:
لا اضحک الله سنّ الدهر ان ضحکت و آل احمد مظلومون قد قهروا
مشردون نفوا عن عقر دارهم کانهم قد جنوا ما لیس یغتفو
هرگز روزگار و اهل آن خندان و شادمان نباشند (و روزگار بکام ایشان نگردد) و حال آنکه به اهل بیت پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) ظلم و ستم رسیده، و همگی خوار و زار گردیدند و مظلوم و مقهور میباشند.
ایشان را به زور و ستم از خانههایشان دربه در کردند، به طوریکه گویا گناهی از ایشان سر زده که آمرزیدنی نیست.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) (گریستند) و جامه سفیدی که پوشیده بودند به من عطا فرمودند و مرا شفاعت کردند.[9]
در یکی از شهرهای هند، شخصی از دوستان اهل بیت(علیهمالسلام) ثروت فراوانی داشت، هر سال در ماه محرم مجلس عزای سیدالشهداء(علیهالسلام) برپا میکرد و مال زیادی صرف مینمود، و در روز و شب سفره میانداخت و فقرا و بیچارگان را اطعام میکرد، تا اینکه به فرماندار آن منطقه خبر دادند و فرماندار چون دشمن اهل بیت(علیهمالسلام) بود، دستور داد او را حاضر کردند،وی را دشنام داد و امر کرد که او را بزنند و اموال او را مصادره نمایند.
آنچه از ثروت و غلامان داشت همه را گرفتند،چون ماه محرم رسید آن شخص بسیار ناراحت شد، چون نمیتوانست مجلس بگیرد.
زن صالحهای داشت گفت: برای چه ناراحتی،چرا گریه میکنی؟
پاسخ داد: چون نمیتوانم عزا داری امام حسین(علیه السلام) را بپا کنم. زن گفت: نارحت نشو،برای ما فرزندی است او را به شهر دوری ببر و به اسم غلام بفروش و از پول آن خرج عزاداری نما.
آن مرد خوشحال شد،سراغ جوانش آمد و به او حکایت را بیان کرد، آن جوان گفت: من خود را فدای حسین فاطمه میکنم. پس آن مرد جوانش را به شهری دور برد و او را به بازار آورد.
مردی جلیل القدر و نورانی را دید، به او گفت: با این جوان چه اراده داری؟ گفت: او را میفروشم. به هر مقدار که گفت، بدون چانه زدن او را خرید.
آن تاجر با خوشحالی به شهر خود بازگشت و به خانه رفت و جریان را برای زن خود نقل میکرد که جوان از در وارد شد. آن مرد گفت: مگر فرار کردی؟ گفت: نه، گفت: برای چه آمدی؟
جوان گفت: وقتی که تو بازگشتی گریه گلویم را گرفت. آن بزرگوار به من فرمود: چرا گریه میکنی؟ گفتم: برای فراق آقایم، چون خوب مولایی داشتم به من نهایت احسان مینمود.
ان بزرگوار فرمود: تو غلام او نیستی بلکه فرزند او میباشی. گفتم: ای سید و آقای من، شما کیستید؟ فرمود: من آنم که پدرت به خاطر من تو را فروخت.
«انا الغریب المُشَرَّد، اَنا الَّذی قَتَلوُنی عَطشانا».
فرمود: ناراحت نشو، من تو را به پدرت بر میگردانم. چون برگشتی به او بگو: والی اموال تو را برمیگرداند با زیادی و احسان و نیکویی فراوان.
پس مرا برگردانید و از چشم من غائب شد.
در این گفتگو بودند که درب خانه زده شد، چون درب را گشودند شخصی گفت: امیر را اجابت کنید.
آن مرد نزد امیر حاضر شد، امیر از او تجلیل کرد، و عذر میآورد و طلب حلیت مینمود، هر چه از و گرفته بود با اضافاتی رد نمود و گفت: ای مرد صالح، در برپاداشتن عزای سیدالشهداء(علیهالسلام) کوشش کن، و هر سال ده هزار درهم برایت میفرستم و من با خانواده و بستگان و رفقایم هدایت یافتم و شیعه شدیم.
جناب امام حسین(علیهالسلام) را دیدم، به من فرمودند: آیا اذیت میکنی کسی را که عزای من برپا میکند،و اموال و غلامانش را میگیری؟ هر چه از او مصادره کردهای بر گردان، و گرنه به زمین دستور میدهم که تو را با اموالت فرو برد، در این کار تعجیل کن پیش از آنکه بلا بر تو نازل شود.[7]
من حسینم
من کیم خصم ستمگر من کیم حق را معینم
من کیم عین الحیاتم من کیم ماء معینم
من کیم الله را نور سماوات و زمینم
من کیم فرزند زهرا و امیرالمومنینم
من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم
من به هر گم گشته ای تا حشر مصباح الهدایم
من همه آزاد مردان را امام و مقتدایم
من به ذات اقدس حق عبد پیش از ابتدایم
من کیم وجه خدا نور خدا خون خدایم
من کیم مولای خلقت هستی هست آفرینم
من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم
من کیم حجر و حطیمم من کیم رکن و مقامم
من کیم صبر و ثباتم من کیم خون و قیامم
من کیم شمس ولایت من کیم ماه تمامم
من رکوعم من سجودم من صلاتم من صیامم
من جوادم من کریمم من امانم من امینم
من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم
من کیم من کعبه ام من زمزمم سعیم صفایم
من کیم من باغبان گلبن عشق و وفایم
من خلیل صد ذبیحم من ذبیحاً بالقفایم
من عزیز فاطمه نجل علیِ مرتضایم
من نبی را جان شیرین خلق را شور آفرینم
من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم
خون من خون خداوند جهان آراست آری
جد محمد(ص)، باب حیدر، مادرم زهراست آری
روز من هر روز روز محشر کبراست آری
سوم شعبان نه، میلاد من عاشوراست آری
چون خدا در قلب خلق اولین و آخرینم
من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم
بارها ختم رسل بوسید از پا تا سرم را
شستشو با اشک چشم خویش داده پیکرم را
کرده پیش از شیر مادر ذات حق پر ساغرم را
دوست دارم دوست دارم دوست دارم زائرم را
در گلستان جنان با زائر خود همنشینم
من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم
من شهادت را ز خون پاک خود اقبال دادم
من به عاشورائیان تا صبح محشر حال دادم
من بقا بر دین و قرآن و رسول و آل دادم
من نخورده شیر از مادر به فطرس بال دادم
من خدا را دست لطف و مرحمت در آستینم
من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم
گاه روی قلب پیغمبر چو قرآن جای دارم
گه به پشت و گه به زانو گه به دوش او سوارم
گاه سر بر دامن زهرای اطهر می گذارم
گاه در گودال خون بر خاک مقتل سجده آرم
گه به خاکستر بود ماه جمال نازنینم
من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم
من کیم من رمز قرآن، من کیم من سر هویم
من کیم من مصطفا را رنگ و بوی و خلق و خویم
من کیم آن کو نبی گفت اوست از من من از اویم
من به کل انبیا با روی خونین آبرویم
من به خیل اولیا با مهر خود حبل المتینم
من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم
من به نای خسته ی دل نغمه ی راز و نیازم
من به درد بی دوای خلق عالم چاره سازم
من کیم من دلفروزم من کیم من دلنوازم
من کیم حکمم، کتابم، من کیم حجم، نمازم
من وضو را آبرو بخشیدم از خون جبینم
من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم
من کیم آنم که آمد ارجعی در باره ی من
روح پیغمبر طواف آورده بر گهواره ی من
کاروان دل بود از هر طرف آواره ی من
مصحف پیغبران اعضای پاره پاره ی من
اولیا آرند حاجت از یسار و از یمینم
من حسینم زینت آغوش ختم المرسلینم
من دعای مستجاب آیه ی امن یجیبم
من به درد عالمی از تربت پاکم طبیبم
من شما را آشنایم، دوستم، یارم، حبیبم
من غریبم من غریبم من غریبم من غریبم
.........
بیسروسامان توام یا حسین!
دست به دامان توام یا حسین!
جان علی سلسله بندم مکن
گردم، از خاک بلندم مکن
عاقبت این عشق هلاکم کند
در گذر کوی تو خاک کند
تربت تو بوی خدا میدهد
بوی حضور شهدا میدهد
مشعر حق! عزم منا کردهای
کعبه شش گوشه بنا کردهای
تیر تنت را به مصاف آمده ست
تیغ سرت را به طواف آمده ست
چیست شفابخش دل ریش ما؟
مرهم زخم و غم و تشویش ما
چیست به جز یاد گل روی تو؟
سجده به محراب دو ابروی تو
بر سر نی زلف رها کردهای
.........
خوان حسین
همین نه من شدهام ریزهخوار خوان حسین
كه هست عالم ایجاد، میهمان حسین
ز آفتاب قیامت نباشدش باكی
كسی كه رفت دمی زیر سایبان حسین
رخش به دست نگیرد ز شرم در محشر
به صدق هر كه نهد رخ بر آستان حسین
كسی كه خار گلستان عشق، خود را خواند
عزیز هر دو جهان شد، قسم به جان حسین
همیشه باغ بُود پایمال دست خزان
ولی همیشه بهارست گلستان حسین
به گوش دل بشنو نوحه از لب هستی
كه بسته است لب از نوحه، نوحه خوان حسین
سیدی قاسم مدد
خرم و خندان ملائک بر حسن بادا بشارت
چهره اش ماه منور ، زاده شد از نسل حیدر
از جمال مقدم او ، شادمان گشته پیمبر
سیدی قاسم مدد (۴)
قاسم ابن الحسن آمد آن گل یاسمن آمد
مایه ی فخر دو عالم ماه هر انجمن آمد
چهره اش ماه منور ، زاده شد از نسل حیدر
از جمال مقدم او ، شادمان گشته پیمبر
سیدی قاسم مدد (۴)
جبرئیل با لب خندان می دهد مژده به یاران
آمده قاسم رعنا تهنیت گوید به یزدان
چهره اش ماه منور ، زاده شد از نسل حیدر
از جمال مقدم او ، شادمان گشته پیمبر
سیدی قاسم مدد (۴)
می برد تاب و توان ها ، روح جسم و همه جان ها
می کنند جان را فدایش ، عرش و فرش و آسمان ها
چهره اش ماه منور ، زاده شد از نسل حیدر
از جمال مقدم او ، شادمان گشته پیمبر
سیدی ق
شده ماه من پاره پاره بدن
گل لالهام گشته نقش چمن
سلام علی قاسم بن الحسن
گل من چه زیبا شکوفا شدی
اجل شد عسل غرق اهلی شدی
به زیر سم اسب این دشمنان
تو ای نونهالم چه رعنا شدی
سلام علی قاسم بن الحسن
مزن دست و پا پیش چشم ترم
مکش پا به روی زمین در برم
گل مجتبی این تن پاره را
در آغوش خود میبرم تا حرم
سلام علی قاسم بن الحسن
امیری حسین و نعم الامیر
به هر بزم و هر کوی و هر انجمن
سرم خاک پای حسین و حسن
پدر در دو گوشم سرود این سخن
که ای نازنین طفل دلبند من
حسینی بمان و حسینی بمیر
امیری حسین و نعم الامیر
زخون جگر پاک پاکم کنید
سپس عاشق سینه چاکم کنید
به تیغ محبت هلاکم کنید
به صحن ابوالفضل خاکم کنید
که خاکم دهد بوی مشک و عبیر
امیری حسین و نعم الامیر
خیالش زمن دلربایی کند
غمش در دلم خودنمایی کند
نوایش مرا نینوایی کند
ولایش مرا کربلایی کند
بدانند خلق از صغیر و کبیر
امیری حسین و نعم الامیر
آیینه روی مجتبایی قاسم
مستغرق ذات کربلایی قاسم
مثل علی اکبری برای ارباب
چشم تو کند گره گشایی قاسم
حالا که پسردار شده شاه کریم
داغ است بساط هر گدایی قاسم
از گوشه ی لبهات عسل میریزد
مدهوش زیاده بقایی قاسم
قسمت نشده اگر امامت بکنی
معصومی از گنه جدایی قاسم
تحت الهلکی که بسته ای شاهد بود
زیبای امام زاده هایی قاسم
اى مدنى برقع و مكّى نقاب سايه نشين چند بود آفتاب
منتظران را به لب آمد نَفَس اى ز تو فرياد، به فرياد رس
ملك بر آراى و جهان تازه كن هر دو جهان را پر از آوازه كن
سكّه تو زن تا اُمَرا كم زنند خطبه تو كن تا خطبا دم زنند
كم كن اجرى كه زيادت خورند خاص كن اقطاع كه غارتگرند
ما همه جسميم، بيا جانْ تو باش ما همه موريم، سليمانْ تو باش
از طرفى رخنه دين مى كنند و ز دگر اطراف، كمين مى كنند
باز كش اين مسند از آسودگان غسل ده اين منبر از آلودگان
شحنه تويى ، قافله تنها چراست؟ قلب تو دارى، عَلَم آن جا چراست؟
شب به سر ماه يمانى در آر سر چو مه از بُرد يمانى در آر
خيز و به فرماى سرافيل را باد دميدن دو سه قنديل را
خلوتىِ پرده اسرار شو ما همه خفتيم تو بيدار شو
زآفت اين خانه آفت پذير دست بر آور ، همه را دست گير
هر چه رضاى تو ، بجز راست نيست با تو كسى را سَرِ واخواست نيست
گر نظر از راه عنايت كنى جمله مهمّات، كفايت كنى
دايره بنماى به انگشت دست تا به تو بخشيده شود هر چه هست
با تو تصرّف كه كند وقت كار از پى آمرزش مشتى غبار
از تو يكى پرده بر انداختن وز دو جهان، خرقه برانداختن
مغز «نظامى» كه خبرجوى توست زنده دل از غاليه موى توست.[۱]
اى مدنى برقع و مكّى نقاب سايه نشين چند بود آفتاب
منتظران را به لب آمد نَفَس اى ز تو فرياد، به فرياد رس
ملك بر آراى و جهان تازه كن هر دو جهان را پر از آوازه كن
سكّه تو زن تا اُمَرا كم زنند خطبه تو كن تا خطبا دم زنند
كم كن اجرى كه زيادت خورند خاص كن اقطاع كه غارتگرند
ما همه جسميم، بيا جانْ تو باش ما همه موريم، سليمانْ تو باش
از طرفى رخنه دين مى كنند و ز دگر اطراف، كمين مى كنند
باز كش اين مسند از آسودگان غسل ده اين منبر از آلودگان
شحنه تويى ، قافله تنها چراست؟ قلب تو دارى، عَلَم آن جا چراست؟
شب به سر ماه يمانى در آر سر چو مه از بُرد يمانى در آر
خيز و به فرماى سرافيل را باد دميدن دو سه قنديل را
خلوتىِ پرده اسرار شو ما همه خفتيم تو بيدار شو
زآفت اين خانه آفت پذير دست بر آور ، همه را دست گير
هر چه رضاى تو ، بجز راست نيست با تو كسى را سَرِ واخواست نيست
گر نظر از راه عنايت كنى جمله مهمّات، كفايت كنى
دايره بنماى به انگشت دست تا به تو بخشيده شود هر چه هست
با تو تصرّف كه كند وقت كار از پى آمرزش مشتى غبار
از تو يكى پرده بر انداختن وز دو جهان، خرقه برانداختن
مغز «نظامى» كه خبرجوى توست زنده دل از غاليه موى توست.[۱]
شبی هم می کند زینجا عبور آهسته آهسته
غبار غربت از رخسار غمگین دور می سازد
و ما را می کند غرق سرور آهسته آهسته
دل دریایی ما را به دریا می برد روزی
به سان ماهی از جام بلور آهسته آهسته
ازین رخوت رهایی می دهد جانهای محزون را
درونها می شود پر شوق و شور آهسته آهسته
نسیم وحشت پاییز را قدری تحمل کن
بهار آید اگر باشی صبور آهسته آهسته
کسی می آید و می گیرد احساس خدایی را
ز انسانهای سرشار از غرور آهسته آهسته
فنا می گردد این تاریکی و محنت ز دنیامان
ز هر سو می دمد صدگونه نور آهسته آهسته
به سر میآید این دوران تلخ انتظار آخر
و ناجی می کند اینجا ظهور آهسته آهسته
ز الطاف خداوندی حضورش را تمنا کن
که او مردانه می یابد حضور آهسته آهسته
منبع : بیتوته